هويادهوياد، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

هوياد اميد زنگيمون

هفته سي ام

جوجه نوك طلاي من ماماني، الان ماشاءالله حسابي مرد شدى دل ما هم حسابي برات يه ذره شده، سرويس اتاق خوابتم شنبه ميارن و قراره من و بابا و دايى و مامان عصمت اتاقت رو اماده كنيم واسه اومدنت و عزيزم زودي بيا تو آغوشمون كه حسابي بي قرارتيم ، ميبوسمت عشقم ...
28 تير 1391

هفته ٣٢

عسلم، پسر گلم كه حسابى شيطونى ميكنى تو دل مامان ديگه چيزى به پايان اين انتظار شيرين نمونده ، مامانى اتاقت اينقدر زيبا شده كه روزى ده دفعه من و بابا ميريم وسايلت رو ميبينيم و قربون صدقه ات ميريم ، بابايى گاها واسه شما گل نازنينمون ساز ميزنه و شما عروسكم آروم گوش ميدى. يه گلگى هم از بابايى بكنم كه هنوز واسه من رم ريدر نگرفته تا عكساى اتاقت رو واسه شماى نازم بذارم. گلم زود باش خودت رو آماده كن كه تصميم داريم بخوليمت ، واى كه چه كنيم با شما گل پسرمون! ...
28 تير 1391

دوباره مامان و بابا رو ترسوندى شيطونكم

نميدونم قندعسلم چرا مامانى حالش بد شد و فكر كرديم كه نانازمون نكنه ميخواد زود بياد ، رفتيم با بابايى بيمارستان و من رو بسترى كردن، چقدر از اون اتاق كوچولو مامان بدش مياد وقتى ميرم بيمارستان ياد بابا داوود ميوفتم و همش گريه ميكنم ، آخه ميدونى عسلم بابا داوود تا فهميدن كه يه نى نى خوشگل تو دل منه خيلى خوشحال شدن اما فقط ده روز بعد از اون خبر خوش زنده بودن، همه كه لحظه شمارى واسه ديدن شما ميكردن از غصه غم بابا هيچ كس حال شادى حضور شما رو نداشت. به هرحال مامان دوباره دلتنگ باباش شده اميدوارم تو هم همون اندازه كه من بابام رو دوست داشتم مارو دوست داشته باشى. خدا رو شكر مشكل حل شد و شما آقا شيطونه هنوز تو دل مامانى دارى مشت و لگد بازى ميكنى، انشاء...
14 تير 1391
1